×293×

ساخت وبلاگ

حرفی نیست به جز این که خنثی ام. حالم خوبه. خیلیم خوبم ولی انگار در برابر همه چی خنثی ام ! ×293×...
ما را در سایت ×293× دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mylovemylife2 بازدید : 69 تاريخ : سه شنبه 18 بهمن 1401 ساعت: 18:11

امروز تقریبا مشکل پروژه رو فهمیدم... خدایا شکرت...مشکل از کد نبودبلکه از درک همگی ما توی این مفهوم بود که گاز ارگون باید تراست کمتری بده...همه مون یه چیزی رو ندیده بودیم و اون این بود که به ازای یک فلو ریت ثابت داریم بررسی می کنیم.. مادامی که گاز ارگون فلو ریت رو پایین میاره، وگرنه با همون فلو ریت ثابت زنون، مشخصا تراست بیشتری به ما میده... مشکل اصلی هم که زنون می زنن نه ارگون و کریپتون، همین هست! و این نگرش فقط از دید یک فیزیکدان بر میاومد D:حالا مونده محاسبه بازده کل وو ضربه ویژه و این اتمام، شروعیست برای مسیری جدی تر در زمینه هال تراستر!! پایان نامه و زدن کد وافعی!!! ×293×...
ما را در سایت ×293× دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mylovemylife2 بازدید : 70 تاريخ : سه شنبه 18 بهمن 1401 ساعت: 18:11

مدت هاست که حوصله ندارم عین قبل بنویسم... ×293×...
ما را در سایت ×293× دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mylovemylife2 بازدید : 76 تاريخ : سه شنبه 18 بهمن 1401 ساعت: 18:11

.. میخوام تنهای تنها باشم و فقط به این فکر کنم که من چیم و برای چی انقدر قلبم سنگینه... ×293×...
ما را در سایت ×293× دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mylovemylife2 بازدید : 79 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 22:36

+دیروز وسطای کار ساناز زنگ زد که بعد کارم بریم انقلابخودش با محمد انقلاب بود و یکم گشته بودن تا بعدش من بهشون اضافه شدم .سه تایی یکم تو انقلاب گشتیم و بعد رفتیم کافه مورد علاقه بنده:)))))))) کافه قرار.محمد می گفت تا حالا دوبار اومدی و شده کافه مورد علاقت؟بعد وقتی داشتیم خارج می شدیم، کافه مورد علاقه اون هم شده بود :)به نظرم محیط خخیلی موثره ، ولی خاطراتی که رقم می خوره توی اون مکان موثر تره...من این کافه رو ولنتاین 99 با علی رفته بودم و پاییز 1400 با ساناز... هر دوبارش برام پسندیدنی بودن :))))))یادمه اون روزی که با علی رفتم، کوله کهکشانیه رو انداخته بودم. علی برام یه دسته نرگس خرید. عطرش تا مدت ها تو اتاقم بود. برگشتنی تو اسنپ از نرگسم کنار برج میلاد عکس انداختم و اون روز واقعا روز خوبی بود. با ساناز هم که رفته بودم، بارون می بارید... بارون عشق ... بعدش پیاده تا ولیعصر رفته بودیم و من ست بلیز شلوار صورتیمو که داستان دارم باهاش یه عالمه خریدم... این کافه جای زیبایی بوده برای من....که خب دفعه سوم هم در کنار ساناز و محمد واقعا زیبا بود. مادامی که ساناز و محمد با عشق به هم نگاه می کردن، من با للللللذذذذذذذذذت تمااااااااام چیپس و پنیر میخوردم و با هر ضرب آهنگ یه تکون ریزی می خوردم.... و این که امروز رفتیم خونه مامانبزرگشاید 2 3 ماه بود نرفته بودمشایدم یکم بیشترچون وافعا وقت نمی کردم و به عنوان کادوی روز مادر کرم مرطوب کننده بهش دادم (لازم داشتD:) ×293×...
ما را در سایت ×293× دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mylovemylife2 بازدید : 75 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 22:36

امروز روز خسته کننده ای بود... خیلی کار کردم و بایدم فردا و پس فردا برم سرکار... بینهایت خستم ولی راضی و خوشحال:)... ×293×...
ما را در سایت ×293× دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mylovemylife2 بازدید : 82 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 22:36